بی نهایت

بی نهایت

من در این وبلاگ همه چی براتون ب نمایش میزارم.مث گالری عکس,جک و اس ام اس,مطالب اموزنده و...
بی نهایت

بی نهایت

من در این وبلاگ همه چی براتون ب نمایش میزارم.مث گالری عکس,جک و اس ام اس,مطالب اموزنده و...

داستان ها ی کوتاه و زیبا

در مهد کودکهای ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و .... ادامه بازی. بچه ها هم همدیگر رو  هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.


 با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هرکی باید به فکر خودش باشه.


در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که  کل تیم  10 نفره  روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و  همینطور تا آخر.


با این بازی اونا به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر رو یاد میدن.

------------------------------------------------------------------------

مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:

 

باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:


"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:


"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...


بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"

 

 

دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود

 

کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.

 

به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"

----------------------------------------------------------------

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.

 

یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.


مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد.


هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "


مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.


مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.


این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟

-------------------------------------------------------------------------

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.

 

آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:


عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.


ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.


حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.

-----------------------------------------------------------

دویست سال پیش دو دوست همسفر شده بودند از کوهها و دشتها گذشتند تا به جنگلی پر درخت رسیدند کمی که در جنگل پیش رفتند صدای خرناس یک خرس قهوه ایی بزرگ را شنیدند صدا آنقدر نزدیک بود که آن دو همسفر از ترس گیج شده بودند یکی از دوستان از درختی بالا رفت بدون توجه به دوستش و اینکه چه عاقبتی در انتظار اوست دوست دیگر که دید تنهاست خود را بر زمین انداخت چون شنیده بود خرس ها با مردگان کاری ندارند . 

خرس که نزدیک شد سرش را نزدیک صورت مسافر بخت برگشته روی زمین کرد و چون او را بی حرکت دید پس از کمی خیره شدن به او راهش را گرفت و رفت . 

دوست بالای درخت پایین آمد و به دوستش که نشسته بود گفت آن خرس به تو چه گفت ، چون دیدم در نزدیکی گوشت دهانش را تکان می دهد . دوست دیگر گفت : خرس به من گفت : با دوستی همسفر شو که پشتیبان و یاورت باشد نه آنکه تا ترسید رهایت کند . به قول حکیم ارد بزرگ : «دوستی تنها برآیند نیاز ما نیست ، از خودگذشتگی نخستین پایه دوستی است» .


آن دو همان جا از هم جدا شدند . دوست ترسویی که به بالای درخت رفته بود تا انتهای جنگل می دوید و از ترس زوزه می کشید

 

ادامه مطلب ...

کل کل دختر و پسر

پسر : سلام عزیزم !! 
دختر :زهر مار , خفه شو !! 
پسر : خانمی اجازه هست من رو مخ شما کار کنم !! 
دختر : خفه شو !! عوضی !! 
پسر : دستت درد نکه , چه با ادب !!! 
دختر : خفه شو !! 
پسر : عزیز ساعت چنده ؟؟ 
دختر : خفه شو!! 
پسر : دیگه دوستم نداری ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : تو بم قلبم زلزله اومده !!! کمکم میکنی ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : حتی یه لحظه , یه لحظه پیشم بمون !! 
دختر : خفه شو !! 
پسر : مگه دوستم نداری ؟؟ پس چرا تنهام می زاری ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : I LOVE YOU 
دختر : خفه شو!! 
پسر : بی وفا دیگه دوستم نداری ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : شماره تلفنت را میدی ؟؟ 
دختر : خفه شــــــ 091.16.43.8 ــــــــو !! (( یعنی چند میتونه باشه )) 
پسر : ID چی ؟؟ اونم نمیدی ؟؟ 
دختر : خفه شــــye_boos_bide_dar_rah_khoda@yahooــــ ــو!! 
پسر : یعنی اصلآ دوستم نداری ؟؟ 
دختر : خفه شو !! 
پسر : پس چرا تنهام نمیزاری ؟؟ 
دختر : خفه شو!! 
پسر :یه چی بگم !!! (( لطفآ )) 
دختر : خفه شو!! 
پسر :با من ازدواج کن !!! 
دختر : جدی میگی !!!!!!!!!! 
پسر : خفه شــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــو

قبل وبعد ازدواج ها

قبل از ازدواج

پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.

دختر: می‌خوای از پیشت برم؟

پسر: حتی فکرشم نکن!

دختر: دوسم داری؟

پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!

دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟

پسر: نه! برای چی می‌پرسی؟

دختر: منو می‌بوسی؟

پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.

دختر: منو می‌زنی؟

پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمی‌ام؟!

دختر: می‌تونم بهت اعتماد کنم؟!

پسر: بله.

دختر: عزیزم!


بعد از ازدواج

متن رو از پایین به بالا بخون !

ضایه شدن مرد در جلوی زنش

یه خانومی واسه تولد شوهرش پیشنهاد داد که برن یه رستوران خیلی شیک ...
وقتی رسیدن به رستوران , دربون رستوران گفت: سلام بهروز جان ... حالت چطوره ؟؟؟

زنه یه کم غافلگیر شد و به شوهره گفت : بهروز , تو قبلا اینجا بودی ؟؟

شوهر: نه بابا این یارو رو توی باشگاه دیده بودم ...

وقتی نشستن , گارسون اومد و گفت : همون همیشگی رو بیارم ؟؟؟

زنه یه مقدار ناراحت شد و گفت : این از کجا میدونه تو چی میخوری ؟؟؟

شوهر : اینم توی همون باشگاه بود یه بار وقت خوردن غذا منو دید ...

خواننده رستوران از پشت بلندگو گفت : سلام بهروز جان ... آهنگ مورد علاقتو میخونم برات ....

زنه دیگه عصبانی شد و کیفشو برداشت از رستوران اومد بیرون.

شوهره دوید دنبالش . زنه سوار تاکسی شد ....

بهروز جلو بسته شدن در تاکسی رو گرفت و خواست توضیح بده که حتما اشتباهی پیش اومده و منو با یکی دیگه اشتباهی گرفتن ....

زنه سرش داد زد و انواع فحشا رو بهش داد ...

یهو راننده تاکسی برگشت گفت : بهروز...! اینی که امشب مخشو زدی خیلی بی ادبه ها ....!!

دردسر رستوران های با کلاس رفتن(خنده دار)

چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت ؟


گارسون : چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟

مشتری : لطفا یک چای !

گارسون : چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟ چای سرد یا چای سبز؟

مشتری: سیلان لطفا

گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟

مشتری: با شیر لطفا

گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟

مشتری: شیر غلیظ شده لطفا

گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟

مشتری: لطفا شیر گاو.

گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟

مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم بهتره

گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟

مشتری: با شکر

گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟

مشتری: با شکر نیشکر لطفا

گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟

مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید

گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟

مشتری: آب معدنی

گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟

مشتری: ای بمیـــــــــــری الهــــــــی!!

ترجیح میدم از تشنگی بمیرم فقط به شرط اینکه تو خفه شی و گورتو گم کنی

جک

تووی دنیا تمام باد و طوفان ها اسم دارن ، توو ایران تنها بادی که اسم داره باد معده اس !

*******************************

مامانه به بچش میگه میدونم شیطون گولت زد موهای خواهرتو کشیدی. بچه هه میگه: آره ولی لگدی که زدم تو شکمش ابتکار خودم بود!

*******************************

یک روز یک خانومی میره گل فروشی میگه یک گل میخوام با ظرافت با طراوت زیبا خوشگل خوشبو خوش رنگ مثل خودم صاحب مغازه میگه: یک شاخه گل میمون بردار برو!!!

*******************************

میگن تو بهشت نیم ساعت که درس خوندی مامانت میاد با یه لیوان چایی و یه کیک شکلاتی میگه عزیزم خسته شدی دیگه بسه برو فیسبوکت رو چک کن…

*******************************

زندگی با * مای بی بی * شروع میشود و با * ایزی لایف * ختم میشود ، بیایید قدر لحظاتی که با شورت هستیم را بدانیم !

*******************************

یه شب آنجلینا جولی اومد به خوابم، از اون شب به بعد خوابم فیلتر شده !

******************************

یه سوال از بچگیم دنبالم می‌کنه هی‌ هی‌ …. 

وقتی میگن به افتخار فلانی دست بزنید دقیقا باید به کجاش دست بزنیم؟!! 

جالبه که میگن دومی رو محکمتر بزنید. بعد میگن شله شله !

*****************************

به غضنفر میگن امتحان رانندگی قبول شدی ؟ میگه معلوم نیست ، ماشینو زدم تو دیوار سروان رفت تو کما منتظرم برگرده ببینم چی میشه !

*****************************

دیشب یه پشه نیشم زد پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم اومدم بکشمش یهوگفت بابا ! راست میگفت من باباش بودم آخه خون من تو رگاش بود ! تا صبح تو بغل هم گریه کردیم ! 

(برگی از رمان حیف نون)

*****************************

غضنفر سگش فلج بود واسه تقویت روحیش میذاشتش تو فرغون دنبال مردم میکرد!

*****************************

سر جلسه کنکور، برگه‌ها رو پخش می‌کنن و غضنفر اول یه پنج دقیقه‌ای مبهوت به سؤالات خیره میشه. بعد یه سکه از جیبش در میاره شروع می‌کنه تند تند شیر یا خط کردن و پاسخ نامه رو پر میکنه. 

بعد 50-40 دقیقه مراقب می‌بینه غضنفر خیس عرق شده و مرتب یه سکه رو میندازه بالا و زیر لب فحش میده. میره جلو می‌پرسه: داری چی کار میکنی؟ 

غضنفر میگه: به همه سؤالات جواب دادم. دارم جوابامو چک میکنم!

*****************************

حیف نون تو اتوبوس کیسه استفراغش رو سوراخ سوراخ میکنه از شیشه میگیره بیرون, مسافرا اعتراض میکنن که بابا چرا نمیندازیش, میگه برنجاشو میخوام برای مرغامون !!!

داستان کوتاه خنده دار

ناشناس : سلام خوشگله ،دوست پسر داری ؟

-بله ،شما؟

-من داداشتم ،صبر کن بیام خونه به حسابت میرسم .

شماره ناشناس بعدی :

-دوست پسر داری؟

-نه نه اصلا

-من دوست پسرتم ……واقعا که …

-عزیزم به خدا فکر کردم که تو داداشمی !!!

- خوب داداشتم دیگه ،صبر کن خونه برسم من میدونم و تو….

************************************************

هو خیلی خوشگل بود. یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟

آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.

پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.


شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.

حاکم پرسید: علت طلاق؟

آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: آبروم پیش همه رفته, همه میگن شوهرم حماله.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: مشکل مسکن دارم, خونه ام عین طویله است.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: اعصابم را خورد کرده, هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.

حاکم پرسید:دیگه چی؟

آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی, تو مثل مانکن ها می مونی.

حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟

الاغ گفت: آره.

حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟

الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.

حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد.

نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.

نتیجه گیری عاشقانه: مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند.

***********************************************

اولین جلسه ی کلاس بود، استاد اسامی بچه ها را یکی یکی می خواند،

رسید به اسم «بارانه». شخص مورد نظر را که پیدا کرد!

پرسید: واسه چی بارانه؟

دختر جواب داد: واسه اینکه روز تولدم بارون میومده !؟

یه نفر از ته کلاس داد زد : خوبه اون روز آفتابی نبوده !!!

*****************************************

آیه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و ۴ تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.

وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه.

این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره…..


یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و

رودخانه و. .

خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.


یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره. مرده میپرسه: ” اون

گربه کره خر خونس؟” زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!!



حیوانات

 برای تماشای عکس ها در سایزبزرگ روی ان ها کلیک کنید...

t8fwp8r9r1q776q2imo6.jpg

 11عکس دیگر در ادامه ی مطلب

ادامه مطلب ...

عکس هایی از ماشین های خارجی ولوکس

برای تماشای عکس ها در سایز و ابعاد واقعی روی ان ها کلیک کنید......

mremoghcnna5hhhlr45.jpg

ju3lriu7jo76eee3eao4.jpg

l8vwnl761g1htip1.jpg

dvr8lomrkxrkmvnuam58.jpg

 16 عکس زیبا ی دیگر در ادامه ی مطلب

ادامه مطلب ...

عکس هایی زیبا از دلقک ماهی ها-بااسمشون

برای تماشای عکس ها در سایز بزرگ روی ان کلیک کنید...

دلقک ماهی باله نارنجی

n3t32jwyf8qvsf622t17.jpg

دلقک زین دار

indk014zeszf0pc12epz.jpg

دلقک قرمز 

tdo63tiv5w86f8yqhx1.jpg

 15 عکس و 15 نوع دیگر از انواع دلقک ماهی در ادامه ی مطلب

ادامه مطلب ...